فامييل(درحال حرف زدن با موبايل): الو دوره جان،عزيزم،اينجا شلوغه من بعداٌ بهت زنگ ميزنم خودم...چي چي رو دارم ميپيچونم!؟ ميگم اينجا شلوغه نميشه حرف زد!
ديوي: غريبه ي نزديک...ماچ! ماچ! ماچ!
فاميل: باشه الآن ميام ماچت ميکنم ديگه!...نه بابا اين ديوه! دخترعموم کجا بود نصف شبي!؟ اصلاٌ الآن خودش بهت ميگه
ديوي(ميره نزديک تلفن): من ديو نيستم،من دختر عمو ام!
فاميل: بابا اين همه چي رو برعکس ميگه...تو به صداش توجه کن،اين صداي دخترعموي منه!؟ اين بيشتر شبيه صداي بابامه! راستي بچه مون هم اينجاس...بچه بيا به مامانت بگو اشتباه ميکنه
بچه: پستونک ميخري؟
فاميل: خجالت بکش! آدم که از باباش باج نميگيره!
بچه(ميره نزديک تلفن): مادر خونه خراب شدي! ^_^
آقو خدا بیامرزه ای پدر مارو،این مرد به شدت عاشق ورزش بدنسازی بود....ما که بچه بودیم یه روز ای که داشت میرفت باشگاه ما گفتیم مارو هم ببر،اونجا که رسیدیم بحث این شد که بچه کی قوی تره،یکی گفت بچه من وزنه 5کیلویی میزنه،یکی گفت بچه من 10کیلو رو راحت میزنه،یکی هم...آقو یهو پدر ما رفت یه وزنه 350کیلویی آماده کرد گفت بچه من اینو میزنه!!!! بعدشم اومد در گوش ما گفت اگه این وزنهو رو نزنی انقد میزنمت صدا اسب آبی بدی!مام رفتیم پشت ای وزنه تمرکز کردیم 350کیلو رو یه ضرب زدیم!!! آقو همه قبول کردن،بابای خودمون ازمون خطای فنی گرفت قبول نکرد! دیدیم عصبانی شده داره میاد سمت ما که کتکمون بزنه گفتیم ها بعد از مشت اول صدا اسب آبی در میاریم ولمون میکنه،آقو ای مشت اولو زد ما سریع صدا اسب آبی درآوردیم...ظاهراٌ پدرمون صدای اسب آبی رو نمیشناخت 8ساعت و 43دقیقه یه بند مارو زد! ها ها ها ها ها ها...ینی پدرمون رکورد مشت زنی متوالی محمدعلی کلی رو 2ساعت ارتقا داد! واقعاٌ شرمنده م که نتونستم اسباب سرافرازی پدرم رو فرآهم کنم!
نام کاربری : | |
رمز عبور : | |